چال کردنلغتنامه دهخداچال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاله کردن . گودال کردن . گود گردن . گود کردن زمین و مانند آن . || دفن کردن . بخاک سپردن . در زیر خاک نهفتن چیزی را؛ چنانکه گردویی را برای روئیدن یا لاشه مرده ای را برای پراکنده نشدن بوی گند آن . جسد آدمی را در گور نهادن . در زیر خاک کردن .
چال کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دفن کردن، مدفون کردن ≠ نبش کردن ۲. زیر خاک پنهان کردن ۳. کندن، حفر کردن ≠ پر کردن ۴. گود کردن، گودال کندن ۵. لانه ساختن
کلید دگرسازalt key, altواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که معمولاً با یک یا دو کلید دیگر بهطور همزمان فشار داده میشود تا کارکردی غیر از کارکرد اصلی هریک از کلیدهای ترکیبشونده ایجاد کند متـ . دگرساز
تگرگکاهیhail suppression, hail preventionواژههای مصوب فرهنگستاناز بین بردن دانههای بزرگ و زیانبار تگرگ که معمولاً با آمایش اَبر صورت میگیرد
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
گردشگری بینقارهایlong-haul tourism, long-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفر طولانی غالباً بینقارهای که با هواپیما معمولاً بیش از پنج ساعت طول میکشد
چالش کردنلغتنامه دهخداچالش کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جدال کردن . نبرد کردن . هم آورد جنگ طلبیدن . برای پیروزی در جنگ یا امری دیگر تلاش و کوشش کردن : بیا تا در این شیوه چالش کنیم سر خصم را سنگ بالش کنیم . سعدی .|| کشتی گرفتن . مصا
چاللغتنامه دهخداچال . (اِخ ) دهی است از دهستان ززو ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 76 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز کنار راه مالرو آثار به چالگرد واقع شده . کوهستانی و معتدل است . 326 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات
چاللغتنامه دهخداچال . (اِخ ) دهی است از ولایت قزوین که سربلوک رامند است . (برهان ) (جهانگیری ). مؤلف انجمن آراء نویسد: نام قریه ای ازقزوین ، و معروف است . شال .
چاللغتنامه دهخداچال . (اِخ ) دهی است جزء دهستان طارم بالا بخش سیروان شهرستان زنجان که در 5400 گزی شمال باختری سیروان و 18000 گزی راه مالرو عمومی واقع شده . کوهستانی و سردسیر است .205 تن سکنه
چاللغتنامه دهخداچال . (اِ) چاله . گودال . مغاک . حفره . گودی . گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد. (برهان ). گودال بود و آن را چاله نیز گویند. گودال و چاه کوچک که چاله گویند. (انجمن آرا). (آنندراج ). گودال ، مانند چاه کم عمق که عموماً خشک باشد. (فرهنگ نظام ).
دمچاللغتنامه دهخدادمچال . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . آب آن از حشمت رود. سکنه ٔ آن 984 تن . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دنیاچاللغتنامه دهخدادنیاچال . [ دِن ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پره سر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش با 335 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ دنیاچال است . 12 باب دکان و پاسگاه ژاندارمری دارد. راه آن اتومبیلرو است . بنای مسجد
پوچاللغتنامه دهخداپوچال . (اِ مرکب ) (از پوچ + َال ، پسوند نسبت ) آنچه از دم رنده ٔ نجار پیدا آید و مانند آن . پوشال .
پیازه چاللغتنامه دهخداپیازه چال . [ زَ ] (اِخ ) نام ییلاقی میان ده دیزان طالقان و المیر کلارستاق به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 108 بخش انگلیسی ).