چبغوتلغتنامه دهخداچبغوت . [ چ َ ] (اِ) چبغت . جامه و کهنه لحاف پاره پاره باشد. (برهان ). نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که مندرس و کهنه و پاره پاره و از هم پاشیده شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به چبغت شود.
چبغتلغتنامه دهخداچبغت . [ چ َ غ ُ ] (اِ) نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که کهنه و مندرس شده و از هم پاشیده باشد. (برهان ). نهالی و لحاف و امثال آنها که پنبه دار باشند و کهنه و فرسوده شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن را چبغوت ، با واو، نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
بغيضدیکشنری عربی به فارسیگزنداور , مضر , زيان بخش , نفرت انگيز , منفور , متنفر کننده , دافع , زننده , تنفراور
جبغوتفرهنگ فارسی معین(جَ)(اِ.) 1 - پشم و پنبه که درون لحاف و ت وشک کنند. 2 - هرچیز آکنده از پشم و پنبه مانند توشک و بالش . جغبوت ، جغبت و چغبت و چغبوت و چبغوت و چبغت نیز گویند.
چبغتلغتنامه دهخداچبغت . [ چ َ غ ُ ] (اِ) نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که کهنه و مندرس شده و از هم پاشیده باشد. (برهان ). نهالی و لحاف و امثال آنها که پنبه دار باشند و کهنه و فرسوده شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن را چبغوت ، با واو، نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
جبغوتلغتنامه دهخداجبغوت . [ ج َ ] (اِ) توبره ای بود که از لیف کنند. (فرهنگ اسدی ) : غم عیال نبود و غم تیار نبوددلم برامش آکنده بود چون جبغوت . طیان (از فرهنگ اسدی ).|| پشم و پنبه که در نهالی و لحاف و مانندآن کنند. || کهنه لحاف پاره