چرب رودلغتنامه دهخداچرب رود. [ چ َ ] (اِ مرکب ) چرب روده . روده ای که درون آنرا به چربو و پیه و گوشت آکنده و پخته باشند. چیزی شبیه به «سوسیس » که حالا در مغازه های کالباس فروشی میفروشند. || چربی روی روده ها. (ناظم الاطباء). رجوع به چرب روده شود.
چرب چربلغتنامه دهخداچرب چرب . [ چ َ چ َ ] (ق مرکب ) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده ،بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .رودکی .
رب و رب ندانستنلغتنامه دهخدارب و رب ندانستن . [ رَب ْ ب ُ رُ ن َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) چیزی نفهمیدن . بسیار ساده دل و گول بودن . کسی را گویند رب و رب نمیداند که از درک ساده ترین مطالب هم ناتوان باشد : من رب و رب ندانم از دسته ٔ شاهویردیانم .<p class="
چرب رودهلغتنامه دهخداچرب روده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) چرب رود. جهودانه . چرغند. روده ای که درون آنرا از چربی و پیه و گوشت پرکرده بپزند : عربی را که بود ساکن برجانب ری فتاد رای سفردید پیش دکانچه ٔ طباخ چرب روده ، نفیر ز
چرب رودهفرهنگ فارسی عمیدتکۀ پاککرده رودۀ گوسفند که با گوشت و چربی پر کرده و پخته باشند؛ جگرآکند؛ چرغند؛ چربرود.
چرغندلغتنامه دهخداچرغند. [ چ َ غ َ ] (اِ) چراغ . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چرغنده شود. || چرغدان و چراغپایه باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). || روده ٔ گوسفند را نیز گویند که با گوشت و مصالح پر کرده باشند. (برهان ). روده ٔ گوسفند بود که آنرا بگوشت پر کرده
چربفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی روغن و هر مادهای که مانند روغن باشد؛ روغنی.۲. روغندار.۳. ویژگی غذای پرروغن.۴. ویژگی چیزی که به آن روغن مالیده باشند.۵. [مجاز] خوشایند: ◻︎ من از فریب تو آگه نه و تو سنگیندل / همیفریفته بودی مرا به چربسخن (فرخی: ۴۴۰).۶. [مجاز] دارای بیشی و افزونی: ◻︎ کنون نام
چربلغتنامه دهخداچرب . [ چ َ ] (ص ) آلوده به روغن و چربی . چرب شدن چیزی از روغن و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). دسم و روغنی و لزج و باچسب و صاف . (ناظم الاطباء). روغنین . روغن دار. مقابل خشک ، که بمعنی کم روغن و روغن ندیده باشد. باروغن .پرروغن : طعام چرب . خورش چرب . غذای چرب <span clas
دست چربلغتنامه دهخدادست چرب . [ دَ چ َ ] (ص مرکب ) معاون . || صاحب مکنت . || (به اضافه ) کنایه از صاحب مکنت . || مددکننده . اعانت کننده . رجوع به این ترکیب ذیل دست شود.
پهلو چربلغتنامه دهخداپهلو چرب . [ پ َوِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پهلوی چرب . || جمعیت و فائده ٔ معتدبه . (آنندراج ) : در روزگار پهلوی چربی ز کس ندیددائم بود مکیدن انگشت کار شمع. ملک قمی .رجوع به پهلو شود.
چرب چربلغتنامه دهخداچرب چرب . [ چ َ چ َ ] (ق مرکب ) کنایه از لطف گفتار و نازکی رفتار. کنایه از رفتار و گفتاری نرم و فریبنده ،بطور مهربانی و چاپلوسی در اظهار محبت : اندرآمد مرد با زن چرب چرب گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب .رودکی .
زبان چربلغتنامه دهخدازبان چرب . [ زَ ن ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گفتار شیرین مؤثر. (فرهنگ نظام ).