رطاءلغتنامه دهخدارطاء. [ رَ طَءْ ] (ع اِمص ) گولی و حماقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حمق . (اقرب الموارد). احمق شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
رطاءلغتنامه دهخدارطاء. [ رِ ] (ع ص ) ج ِ رَطی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رطی و رطی ٔ شود.
رطآءلغتنامه دهخدارطآء. [ رَطْ ] (ع ص ) زن گول . ج ، رُطْء. (منتهی الارب ). حمقاء. (اقرب الموارد). زن گول و احمق ، ج ، رَطاآت . (ناظم الاطباء).
رثاءدیکشنری عربی به فارسیتاسف خوردن , زاريدن , سوگواري کردن , سوگواري , ضجه و زاري کردن , سوگواي , مرثيه خواني , ضجه , سوگ , زاري
چرتابلغتنامه دهخداچرتاب . [ چ ِ ] (نف مرکب ) مخفف چرکتاب . اغفر. رنگی که شوخ و چرک بر آن کمتر مشهود شود. با رنگی تیره . رنگی که غالباً جامه ٔ اطفال و افرادی را که با خاک و گل سر و کار دارند، بدان رنگ انتخاب کنند. رجوع به چرکتاب شود.
اسپریسلغتنامه دهخدااسپریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان اسب دوانی و میدان جنگ . اسپرس . اسپریز. اسپرز. اسپرسپ . اسفرسف . سپریس . (جهانگیری ). اَسبریس . (اوبهی ). در اوستا بجای اسپریس ، چَرِتا آمده و کلمه ٔ مرکب چَرِتُو دراجَو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم
اسبلغتنامه دهخدااسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ابوالمضا. (مهذب الاسماء).
چرتابلغتنامه دهخداچرتاب . [ چ ِ ] (نف مرکب ) مخفف چرکتاب . اغفر. رنگی که شوخ و چرک بر آن کمتر مشهود شود. با رنگی تیره . رنگی که غالباً جامه ٔ اطفال و افرادی را که با خاک و گل سر و کار دارند، بدان رنگ انتخاب کنند. رجوع به چرکتاب شود.