چرخکwheelchairواژههای مصوب فرهنگستانصندلی چرخداری که از آن برای کمک به حرکت و جابهجایی بیماران و معلولان استفاده شود
چرخکیلغتنامه دهخداچرخکی . [ چ َ خ َ ] (اِ) چرخگی . چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران بوقت غالب آمدن بر حریف . || بعضی گویند که نام ورزشی است که چرخ زنان بعمل آرند. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به چرخکی زدن شود.
چرخکی زدنلغتنامه دهخداچرخکی زدن . [ چ َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرخگی زدن . چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران در مقام غالب آمدن بر حریف . (غیاث ). || رقصیدن از روی شعف و خوشحالی . (ناظم الاطباء) : باز در معرکه آن تازه نهال گلپوش چرخکی زدکه سرم چرخ زد و رفت ز هوش . <p
rowelدیکشنری انگلیسی به فارسیروده، چرخک، چرخک مهمیز، مهمیز، حلقه دهانه اسب، هر چیزی شبیه مهمیز و سیخک، مهمیز زدن
چرخکیلغتنامه دهخداچرخکی . [ چ َ خ َ ] (اِ) چرخگی . چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران بوقت غالب آمدن بر حریف . || بعضی گویند که نام ورزشی است که چرخ زنان بعمل آرند. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به چرخکی زدن شود.
چرخکی زدنلغتنامه دهخداچرخکی زدن . [ چ َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چرخگی زدن . چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران در مقام غالب آمدن بر حریف . (غیاث ). || رقصیدن از روی شعف و خوشحالی . (ناظم الاطباء) : باز در معرکه آن تازه نهال گلپوش چرخکی زدکه سرم چرخ زد و رفت ز هوش . <p
سهچرخکhalfbikeواژههای مصوب فرهنگستانوسیلة نقلیهای شبیه به دوچرخه با یک چرخ بزرگ در جلو و دو چرخ کوچک در عقب، هر سه متصل به بدنهای ساده و میلهمانند، که در بالای چرخ جلو منتهی به دستة فرمان میشود و راننده بهحالت ایستاده برروی آن پدال میزند