شبیدنلغتنامه دهخداشبیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) به یکطرف برگشتن . || نشستن . || قرار گرفتن در جای مانند نشستن پرندگان . || آرمیدن هر جایی در شب . || آویختن چیزی بر سر. || چیزی به دور کمر بستن . (از ناظم الاطباء). اما این معانی همه مخصوص به ناظم الاطباء است .
شیبیدنلغتنامه دهخداشیبیدن . [ دَ ] (مص ) (از: «شیب » + «َیدن »، پسوند مصدری ) متعدی آن شیبانیدن . مخلوط شدن . آمیخته شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم الاطباء). || لرزیدن . (غیاث اللغات ). لرزیدن و طپیدن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || جنبیدن . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معی
سبدچینلغتنامه دهخداسبدچین . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی پساچین و آن بقیه و تتمه ٔ میوه و انگوری بود که در آخرهای فصل میوه در باغها و درختها بجا مانده باشد. (برهان ) (آنندراج ). بقیه ٔ انگور باشد که جای جای مانده باشد. (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ). آن باقیات انگور و میوه که جابجا در باغ مانده
چسبیدنفرهنگ فارسی عمید۱. متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با مادهای چسبناک.۲. (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] چیزی را محکم به دست گرفتن.۳. [عامیانه، مجاز] محکم پیوستن به کسی یا چیزی.۴. [عامیانه، مجاز] مطلوب و دلپذیر بودن.
نچسبیدنلغتنامه دهخدانچسبیدن . [ ن َ چ َ دَ ] (مص منفی ) مقابل چسبیدن . رجوع به چسبیدن شود. || دلپذیر نیامدن . موافق طبع نبودن .
واچسبیدنلغتنامه دهخداواچسبیدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) بازچسبیدن . ملصق گشتن . || به دست گرفتن . (ناظم الاطباء). و رجوع به «وا» و چسبیدن شود.
چسبیدنفرهنگ فارسی عمید۱. متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با مادهای چسبناک.۲. (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] چیزی را محکم به دست گرفتن.۳. [عامیانه، مجاز] محکم پیوستن به کسی یا چیزی.۴. [عامیانه، مجاز] مطلوب و دلپذیر بودن.
برچسبیدنلغتنامه دهخدابرچسبیدن . [ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) چسبیدن . التصاق . التساق . التصاص . التیاط. التزاق . تغنث . (منتهی الارب ) : مرتعش را کی پشیمان دیده ای برچنین چیزی تو برچسبیده ای . مولوی .مَلازة؛ برچسبیدن با هم . لیط؛ برچسبید