چم چملغتنامه دهخداچم چم . [ چ َ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فارسینج بخش اسدآباد شهرستان همدان که در 35 هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و 4 هزارگزی فارسینج واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 366</sp
چم چمفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی کفش که رویۀ آن را با نخ میبافند و ته آن را از لته و کهنه درست میکنند؛ گیوه.۲. سم حیوانات چهارپا؛ سم: ◻︎ تا تو چمچم کنی شکسته بُوَد / بر سرت سنگ همچو «چمچم» خر (سوزنی: رشیدی: چمچم).
m- تاباm-resilientواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابع بولی که، حتی درصورت ثابت نگاه داشتنm متغیر ورودی آن، ویژگی توازن آن حفظ شود
نشانۀ گِلوبرفmud and snow,M&S, M/S, M+Sواژههای مصوب فرهنگستاننشانهای بر دیوارۀ تایر که مشخص میکند تایر در زمستان، در هنگام برف و گل و سرما، کارکرد مطلوبی دارد
همسانداروme too drug, me-again drugواژههای مصوب فرهنگستاندارویی که اثر دارویی آن بسیار شبیه به دارو یا داروهای دیگری است که در بازار وجود دارد و غالباً با استقبال روبهرو بودهاند
تلسکوپ ام.ام.تی.multi-mirror telescope 1, MMT, multiple mirror telescope 1, MMT telescopeواژههای مصوب فرهنگستانتلسکوپی مستقر در قلۀ هاپکینز در 55 کیلومتری جنوب توسان در آریزونا
چام چاملغتنامه دهخداچام چام . (اِ مرکب ) دره یاکوهی که خم درخم بود گویند چام چام و چم چم . (فرهنگ اسدی ). دره های کوه . || راه های پرپیچ و خم و تاب . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام . <p
چنبورلغتنامه دهخداچنبور. [ چُم ْ / چَم ْ ] (اِ) پالهنگ را گویندو آن طنابی باشد که بر گوشه ٔ لجام اسب و افسار شتر بندند و به عربی مقود خوانند. (برهان ). طنابی باشد که بر گوشه ٔ لجام و افسار اسب و شتر ببندند و اسب و شتر را بکشند و آن را به تازی مقود خوانند. (از
فارسینجلغتنامه دهخدافارسینج . [ ن َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش اسدآباد شهرستان همدان که در جنوب باختری بخش واقع شده . از طرف شمال و باختر به بخش سنقر کلیایی از طرف جنوب به دهستان خدابنده لو از بخش صحنه و از طرف خاور به دهستان جلگه افشار محدود است . این جلگه ٔ کوچک در میان کوههای عظ
چملغتنامه دهخداچم . [ چ َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان براآن بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
چملغتنامه دهخداچم . [ چ َ ] (اِ) به معنی خرام و رفتاری به ناز باشد. (برهان ). خرام . (جهانگیری ). به معنی خرام و رفتاری ازروی ناز. (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ). رفتار و خرام از روی ناز. (ناظم الاطباء). رفتاری با ناز و ادا و اطوار شیوه ٔ رفتار نازنینان و نازداران . و رجوع به چمیدن شود. ||
چملغتنامه دهخداچم . [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 69 هزارگزی جنوب خاور فهلیان و 7 هزارگزی راه فرعی هراپجان به اردکان واقع است و 43
چملغتنامه دهخداچم . [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «نام قریه ای است اربابی در ملایر که درسمت جنوب شرقی و در چهارفرسنگی دولت آباد، کنار رودخانه ای که از بروجرد به ملایر می آید واقع است . این قریه ییلاقی خوش آب و هواست که مراتع خوب و زراعت آبی و دیمی دارد و زراعت آبی قریه از آب رودخ
چملغتنامه دهخداچم . [ چ َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از دهستان براآن بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
چملغتنامه دهخداچم . [ چ َ ] (اِ) به معنی خرام و رفتاری به ناز باشد. (برهان ). خرام . (جهانگیری ). به معنی خرام و رفتاری ازروی ناز. (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ). رفتار و خرام از روی ناز. (ناظم الاطباء). رفتاری با ناز و ادا و اطوار شیوه ٔ رفتار نازنینان و نازداران . و رجوع به چمیدن شود. ||
چملغتنامه دهخداچم . [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 69 هزارگزی جنوب خاور فهلیان و 7 هزارگزی راه فرعی هراپجان به اردکان واقع است و 43
چملغتنامه دهخداچم . [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «نام قریه ای است اربابی در ملایر که درسمت جنوب شرقی و در چهارفرسنگی دولت آباد، کنار رودخانه ای که از بروجرد به ملایر می آید واقع است . این قریه ییلاقی خوش آب و هواست که مراتع خوب و زراعت آبی و دیمی دارد و زراعت آبی قریه از آب رودخ