چیزخورلغتنامه دهخداچیزخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مخفف چیزخورده . || مجازاً زهرخورانیده . مسموم شده . زهرخورده .
زخورلغتنامه دهخدازخور. [ زُ ] (ع مص ) بسیار شدن آب دریا و رود چنانکه از اطراف پراکنده شود، و این معنی از صحاح است . (از کنزاللغة). بسیار شدن آب دریا. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ج 1 ص 233). || جوشیدن دیگ . (المصادر زوزنی چ تقی
چیزخور شدنلغتنامه دهخداچیزخور شدن . [ خوَرْ / خُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زهر خورانیده شدن . مسموم شدن .
چیزخور کردنلغتنامه دهخداچیزخور کردن . [ خوَرْ / خُرْ / ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسموم کردن . زهر دادن . زهر به خوردِ کسی دادن . زهر دادن برای کشتن یا ایجاد عیب و نقصی . سم خورانیدن کسی را بی آگاهی او. او را برای دیوانگی یا عاشق شدن یا کش
زخائرلغتنامه دهخدازخائر. [ زَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ زخیره (مؤنه ٔ لشکریان ). (از محیط المحیط). رجوع به زخیره شود.
چیزخور شدنلغتنامه دهخداچیزخور شدن . [ خوَرْ / خُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زهر خورانیده شدن . مسموم شدن .
چیزخور کردنلغتنامه دهخداچیزخور کردن . [ خوَرْ / خُرْ / ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسموم کردن . زهر دادن . زهر به خوردِ کسی دادن . زهر دادن برای کشتن یا ایجاد عیب و نقصی . سم خورانیدن کسی را بی آگاهی او. او را برای دیوانگی یا عاشق شدن یا کش
مسموم کردنلغتنامه دهخدامسموم کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زهر کشتن . زهر خورانیدن . (ناظم الاطباء). چیزخور کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ورجوع به چیزخور کردن شود.
ذعفلغتنامه دهخداذعف . [ ذَ ] (ع مص ) زهر دادن . کسی را زهر خورانیدن . زهر در طعام کردن . سم دادن . مسموم کردن . دواخور کردن . چیزخور کردن .
مسمومفرهنگ مترادف و متضاد۱. زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سمآلود، سمی ۲. زهرخورده، سمخورده ۳. چیزخور ۴. مشوب ۵. زیانبار
دوا دادنلغتنامه دهخدادوا دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دوا خوراندن . دارو خورانیدن . || نوشابه دادن . مسکر خوراندن . || مسموم کردن . سم خورانیدن . سم دادن . (یادداشت مؤلف ). چیزخور کردن .
جذب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جذب کردن، بهسوی خود کشاندن(کشیدن)، کشیدن، جلب کردن جذابیتداشتن، دل ربودن مجذوب ساختن، اغوا کردن، وسوسه کردن، انگیختن چیزخور کردن، طلسم کردن، تله گذاشتن، فریب دادن، بهدام انداختن دعوت کردن، پذیرا شدن
چیزخور شدنلغتنامه دهخداچیزخور شدن . [ خوَرْ / خُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زهر خورانیده شدن . مسموم شدن .
چیزخور کردنلغتنامه دهخداچیزخور کردن . [ خوَرْ / خُرْ / ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسموم کردن . زهر دادن . زهر به خوردِ کسی دادن . زهر دادن برای کشتن یا ایجاد عیب و نقصی . سم خورانیدن کسی را بی آگاهی او. او را برای دیوانگی یا عاشق شدن یا کش