زهرخوردهلغتنامه دهخدازهرخورده . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که ندانسته زهر خورده . آنکه سم خورده . (فرهنگ فارسی معین ). || به زهر آغشته . زهرخورد. زهرزده : که تا من برم نامه نزدش دلیر<
زهرخوردلغتنامه دهخدازهرخورد. [ زَخوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مسموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زهرخورده . به زهر آغشته شده : شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنه ٔ زهرخورده بچنگ ...دلاور پرندآوری زهرخورد کشید و بپوشید درع
چیزخورلغتنامه دهخداچیزخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مخفف چیزخورده . || مجازاً زهرخورانیده . مسموم شده . زهرخورده .
راز گویندهفرهنگ فارسی عمیدگویندۀ راز؛ آنکه سِرّی را فاش کند یا راز خود را به دیگری بگوید: ◻︎ شد آنگه برش رازگوینده تنگ / نهان دشنهٴ زهرخورده به چنگ (اسدی: ۱۱۹).
مسمومفرهنگ مترادف و متضاد۱. زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سمآلود، سمی ۲. زهرخورده، سمخورده ۳. چیزخور ۴. مشوب ۵. زیانبار