رازگویندهلغتنامه دهخدارازگوینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) گوینده ٔ راز. آنکه سخنی نهانی با کسی گوید. که سرّ خود با کسی در میان نهد. || نجوی کننده : شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنه ٔ زهر خورده بچنگ .(گرشا
مسارلغتنامه دهخدامسار. [ م ُ سارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از مسارة. رازگوینده . (ناظم الاطباء). رجوع به مسارة شود.
متهامسلغتنامه دهخدامتهامس . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) با یکدیگر رازگوینده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهامس شود.
راز گویندهفرهنگ فارسی عمیدگویندۀ راز؛ آنکه سِرّی را فاش کند یا راز خود را به دیگری بگوید: ◻︎ شد آنگه برش رازگوینده تنگ / نهان دشنهٴ زهرخورده به چنگ (اسدی: ۱۱۹).
متراسلغتنامه دهخدامتراس . [ م ُ ت َ راس س ] (ع ص ) با یکدیگر رازگوینده . (از منتهی الارب ). هم راز و با یکدیگر راز در میان نهاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تراس شود.
زهرخوردلغتنامه دهخدازهرخورد. [ زَخوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مسموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زهرخورده . به زهر آغشته شده : شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنه ٔ زهرخورده بچنگ ...دلاور پرندآوری زهرخورد کشید و بپوشید درع