ژنلغتنامه دهخداژن . [ ژَ ] (ص ) زشت . بدهیئت . (آنندراج ). در زبان پهلوی زشت باشد. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 51). فرومایه . دون . (ظاهراً از مجعولات شعوری است ).
ژنلغتنامه دهخداژن . [ ژِ ] (اِخ ) (ایتالیایی : جِنُوا ) نام شهری در ایطالیا پایتخت لیگوری ، بندری بر ساحل خلیج ژِن از فروع دریای مدیترانه ، دارای 630000 تن سکنه و آن شهری باشکوه و دارای قصور عالیه و موزه های پرنفایس و بندری تجارتی است و بدانجا کارخانه های ص
نواخترnova, Nواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ متغیری که بهطور ناگهانی روشنایی آن به اندازۀ 10 تا 12 قدر افزایش مییابد
فشردهساز پُرفشارhigh-pressure compressor, HPC, HP compressor, N2 compressor, N2, high-speed compressor, N3واژههای مصوب فرهنگستانردیفهای پایانی پرههای فشردهساز در موتورهای توربینی چندمحوره که بهوسیلة پرههای توربین فشارقوی با سرعت بسیار زیاد به حرکت درمیآیند
نظریۀ ژن برای ژنgene-for-gene theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای مبنی بر اینکه به ازای هر ژن مقاومت در میزبان یک ژن بیماریزا در عامل بیماریزا وجود دارد
ژنیانلغتنامه دهخداژنیان . [ ژِ ] (اِخ ) (خانه ٔ... یا خان ...) نام منزلی و دهی است نزدیک به شیراز. (آنندراج ) (انجمن آرا).
زیرایستاییhypostasisواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن اثر یک ژن بهوسیلۀ ژن دیگری پوشیده میشود
ضریب مهاجرتmigration coefficientواژههای مصوب فرهنگستاننسبتی از خزانة ژن که در هر نسل از ژنهای مهاجر نمایش داده میشود
ژنیانلغتنامه دهخداژنیان . [ ژِ ] (اِخ ) (خانه ٔ... یا خان ...) نام منزلی و دهی است نزدیک به شیراز. (آنندراج ) (انجمن آرا).
ژناتانلغتنامه دهخداژناتان . [ ژُ ] (اِ) نبز، یعنی لقب استهزائی که به مردم اتازونی داده اند. سام . رجوع به سام شود.
دره بیژنلغتنامه دهخدادره بیژن . [ دَرْرَ ژَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری چقلوندی و 7هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ چقلوندی به بروجرد، با 240</spa
دژنلغتنامه دهخدادژن . [ دِ ژِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار، بخش کامیاران ، شهرستان سنندج .واقع در 58هزارگزی شمال غربی کامیاران و 6هزارگزی جنوب باختری پالنگان ، با 285 تن سکنه . آب آن از
دژنلغتنامه دهخدادژن . [ دُ ژَ / دِ ژَ / دُ ] (ص ) تیز به طعم . (از لغت فرس اسدی ). چیزی را گویند که طعم او تند و تیز باشد. (برهان ). هر چیز که مزه ٔ آن تیز باشد. (غیاث ). تیزطعم . (از جهانگیری ). هرچیز که طعم آن تند و تیز و
دشت ارژنلغتنامه دهخدادشت ارژن . [ دَ ت ِ اَ ژَ ] (اِخ ) دشت ارجن . دشت ارزن . در سرزمین فارس نزدیکی شیراز قرار دارد، زمانی عضدالدوله برای صید بدانجا رفته بود و متنبی (شاعر عرب ) را گفت که شعری درباره ٔ آنجا بگوید. متنبی قصیده ای سرایید که مصراع ذیل از آن است :سقیا لدشت الارزن الطوال .(از
دشت ارژنلغتنامه دهخدادشت ارژن . [ دَ ت ِ اَ ژَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت ارژن بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون . سکنه ٔ آن 580 تن . آب آن از چشمه ٔ معروف به چشمه ٔ سلمان . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7</spa