کاتلغتنامه دهخداکات . (اِ) نوعی از برنج است که در ولایت شوشتر بهم میرسد. گویند چون آن را بکارند تا هفت سال بار دهد. (جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا). این معنی را «محیط اعظم » هم ذکر کرده لیکن در ایران امروز چنان برنج شنیده نشده و در قرابادین ها در ذیل لفظ برنج چنان قسم ازبرنج نیست و خود محیط
کاتلغتنامه دهخداکات . (اِخ ) نام شهری در خوارزم در شرقی جیحون مقابل گرگانج . یاقوت در معجم البلدان در ذیل کاث [ = کات ] گوید: معنی الکاث بلغة اهل خوارزم الحائط فی الصحراء من غیران یحیط به شی ٔ و هی بلدة کبیرة من نواحی خوارزم الا انها من شرقی جیحون جمیع نواحی خوارزم و انما هی من ناحیة جیحون ا
کاتفرهنگ فارسی عمید= = کات کبود= کات کبود: (شیمی) نمکی آبیرنگ، در آب حل میشود و آن را آبیرنگ میکند. برای رنگ کردن پارچه و دفع آفات گندم و تاک بهطور محلول استعمال میشود؛ سولفات مس؛ سولفات دوکوئیور؛ زاج کبود.
شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
کاتبلغتنامه دهخداکاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن علی معروف به ابن مقله . رجوع به ابن مقله و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
کاتیلغتنامه دهخداکاتی . (ص نسبی ) منسوب به کات (قوم ). (فرهنگ لغات شاهنامه تألیف دکتر شفق ص 211). || (اِ) نردبان (بلهجه ٔ طبری ).
کاتبلغتنامه دهخداکاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن عبیداﷲ. رجوع به ابن تعاویذی ابوالفتح و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
کاتاانیلغتنامه دهخداکاتاانی . [ اُ ] (اِخ ) نام ولایتی در کیلیکیه : اردشیر امر کرد «داتام » قوه ٔ خود را علیه آس ْپیس والی کاتااُنی به کار برد والی مزبور نظر به اینکه ایالت او دارای معابر تنگ و جنگلهای زیاد بود و با قوّه ٔ کم میتوانست در مقابل لشکر زیاد پافشارد یاغی شده مالیاتی را که برای دربار
اکیاتلغتنامه دهخدااکیات . [ اَک ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کَیِّت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کیت شود. || اکیاس . ج ِ کَیِّس نه کِیس . و تاء بدل از سین است . (از اقرب الموارد). || ج ِ کات . (ناظم الاطباء). رجوع به کات شود.
خوارزمشاهیان قدیملغتنامه دهخداخوارزمشاهیان قدیم . [ خوا / خا رَ ن ِ ق َ ] (اِخ )نام فرمانروایان شهر کات . رجوع به مأمونیان شود.
کاترین دو مدیسیلغتنامه دهخداکاترین دو مدیسی . [ ت ِ دُ م ِ ] (اِخ ) دختر لوران دو مدیسی ، متولد در فلورانس ، زن هانری دوم و مادر فرانسوای دوم (1519 - 1589 م .). آلبرماله در تاریخ خود از او چنین نویسد:کاترین دومدیسی و اغماض مذهبی : ف
کاتبی ترشیزیلغتنامه دهخداکاتبی ترشیزی . [ ت ِ ی ِ ت ُ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ ملقب به شمس الدین . دولتشاه سمرقندی در طبقه ٔ ششم از تذکره ٔ خود احوال او را ذیل عنوان «قدوةالفضلاء و اُسوةالشعراء مولانا محمد کاتبی نوراﷲ مرقده » چنین نویسد:هدایت ازلی در شیوه ٔ سخن گذاری مساعد طبع فیاض او بوده که ازبحر
کاته گاتلغتنامه دهخداکاته گات . [ ت ِ ] (اِخ ) بغاز بین سوئد و دانمارک که به دریای شمال بوسیله ٔ «اسکاژراک » و به «بالتیک » توسط «سوند» و «بلتس ها» می پیوندد.
کاتبلغتنامه دهخداکاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن علی معروف به ابن مقله . رجوع به ابن مقله و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
درکاتلغتنامه دهخدادرکات . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِ درکة، به معنی ته و نشیب است ، و این در مقابل درجات است (که مراتب بهشت باشد)، و درکات به معنی منازل دوزخ است . (از غیاث ) (از آنندراج ) : یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ ، پرسید که موجب در
دلوکاتلغتنامه دهخدادلوکات . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دَلوک . در اصطلاح طب قدیم ، ادویه که بدان تن را مالش دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دلوک شود.
حرکاتلغتنامه دهخداحرکات . [ ح َ رَ ] (ع اِ) ج ِ حرکت . (دهار). حرکتها. جنبشها. جنبیدن ها. مقابل سکنات : حرکاتش همه رهه هنر است برم از جان من عزیزتر است . عنصری .متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت . <
چهارلکاتلغتنامه دهخداچهارلکات . [ چ َ / چ ِ ل َ / ل َک ْ کا ] (اِ مرکب )چهاربانو. چهاربی بی . رجوع به چاربی بی و لکات شود.