کاثلغتنامه دهخداکاث . (اِخ ) کاج . کاظ. (اعلام المنجد). از شهرهای خوارزم و از قلاع خمسه ٔ آن بوده . سابق آبادی تمام داشته اکنون حد وسط است . نیز رجوع به لغت کات شود.
کاثلغتنامه دهخداکاث . [ کاث ث ] (ع اِ) آنچه بروید از دانه های افتاده وقت درو. (منتهی الارب ). اسم غله ٔ خرد است . (فهرست مخزن الادویه ). غله ٔ خودروی . (مهذب الاسماء).
شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
کاثیاوارلغتنامه دهخداکاثیاوار. (اِخ ) یکی از مصب های رود سند (در هندوستان ) است . (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 158).
کاثعةلغتنامه دهخداکاثعة. [ ث ِ ع َ ] (ع ص ) شفةٌکاثعةٌ؛ لب سرخ یا ستبر پر از خون و لثةٌ کاثعةٌ کذلک . و شفةٌ کاثعةٌ باثعةٌ؛ لب ستبر. (منتهی الارب ).
برقانلغتنامه دهخدابرقان . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است به خوارزم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (انساب سمعانی ). قریه ای از کاث در مشرق جیحون میان کاث و جرجانیه به دروازه راه از خوارزم .
شهرستانلغتنامه دهخداشهرستان . [ ش َ رَ / رِ ] (اِخ ) نام دیگر شهر کاث یا کات مرکز ناحیه ٔ خوارزم در ساحل راست جیحون برابر اورگنج یا جرجانیه یا گرگانج . (تاریخ عمومی اقبال چ خیام ص 259).
مأمونلغتنامه دهخدامأمون . [ م َءْ ] (اِخ ) ابن محمد خوارزمشاه ، ابتدا والی جرجانیه (گرگانج ) بود و در سنه ٔ 385 ابوعبداﷲ خوارزمشاه صاحب کاث را مغلوب کرد و ممالک او به تصرف وی درآمد و در سنه ٔ 387 وفات یافت . (از تعلیقات چهار
هراشیلغتنامه دهخداهراشی . [ هَِ شی ی ] (اِخ ) محمدبن علی بن ابراهیم هراشی ، مکنی به ابوعبداﷲ از علمای ادب و مترسلان بلیغ بود. اصل وی از کاث خوارزم است و او را کتابی است در شرح دیوان متنبی و کتاب دیگری در تصریف . نیز مجموعه ٔ رسائل و اشعار از وی برجاست . به سال 425</s
کثلغتنامه دهخداکث . [ ک َ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) کلمه ای است که مانند کند، قند، کت ، غن ، جان ، کان ، گان ، خان و قان در آخر اسامی شهرها و شهرکها و قصبه هایی چون : اخسیکث ، اسبانیکث ، اسبکث ، بارسکث ، بارکث ، خرغانکث ، بومجکث ، کبوذنجکث ، بلاکث ، تون کث و مانند اینها درآید و ظاهراً م
کاثیاوارلغتنامه دهخداکاثیاوار. (اِخ ) یکی از مصب های رود سند (در هندوستان ) است . (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 158).
کاثعةلغتنامه دهخداکاثعة. [ ث ِ ع َ ] (ع ص ) شفةٌکاثعةٌ؛ لب سرخ یا ستبر پر از خون و لثةٌ کاثعةٌ کذلک . و شفةٌ کاثعةٌ باثعةٌ؛ لب ستبر. (منتهی الارب ).
لکاثلغتنامه دهخدالکاث . [ ل ُ ] (ع اِ) سنگی است درخشان لغزان برای گچ کاری . || بیماری شتر که آبله ریزه مانندی بر دهان وی برآید. (منتهی الارب ).
وکاثلغتنامه دهخداوکاث . [ وِ / وُ ] (ع اِ) ناشتاشکن که بامداد خورند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ما یستعجل به من الغداء. (اقرب الموارد).
نکاثلغتنامه دهخدانکاث .[ ن ُ ] (ع اِ) آبله ریزه که در دهان شتر برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)(از متن اللغة). لغتی است در لکاث . (از متن اللغة).
نوزکاثلغتنامه دهخدانوزکاث . [ ن َ ] (اِخ ) شهرکی است در نزدیکی جرجانیه ٔ خوارزم . (از معجم البلدان ). رجوع به نوزکات و نیز رجوع به نَوز شود.