کار گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کاشتن، پیوندزدن، جای دادن، نشاندن، جایگیر کردن، قرار دادن، مستقر کردن، نهادن، گذاشتن سوراخ کردن
پیکار داشتنلغتنامه دهخداپیکار داشتن . [ پ َ / پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) جنگ داشتن . در حرب بودن . در رزم بودن : زره پوش گشتند مردان بستان مگر باغ با زاغ پیکار دارد. ناصرخسرو.جفا و ستم را غنیمت شماردوفا و ل
کار داشتنلغتنامه دهخداکار داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) عمده و اصل و مهم بودن . اصل کار بودن : کار کن کار،بگذر از گفتارکاندرین راه کار دارد کار . سنائی . || با کسی معامله داشتن . (آنندراج ). پرداختن به کسی یا چیزی :