کاهل وارلغتنامه دهخداکاهل وار. [ هَِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) کاهلانه . چون کاهلان : تا باران قوی تر شده کاهل وار برخاستند. (تاریخ بیهقی ).
کاهللغتنامه دهخداکاهل . [ هَِ ] (ص ) تن آسان . تن پرور. تنبل . (یادداشت مؤلف ). سست . (غیاث )[ : چغانیان ] ناحیتی بزرگ است وبسیار کشت و برز و برزیگران کاهل . (حدود العالم ).که اندر جهان سود بی رنج نیست کسی را که کاهل بود گنج نیست . فردوسی
کاهللغتنامه دهخداکاهل . [ هَِ ] (ع اِ) میان دو کتف ستور. (غیاث ). قسمت بالای پشت بدن که گردن بدان پیوندد و آن ثلث بالای ستون فقرات است و در آن شش مهره است . یا میان دو کتف یا پیوندگاه گردن در پشت ... ج ، کواهل . (از اقرب الموارد). سر کتف و استخوان برآمده ٔ کرانه ٔ دوش ستور یا عام است یا دوش ک
کاهلانهلغتنامه دهخداکاهلانه .[ هَِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) همچون کاهلان . همانند تن پروران و تن آسانان . کاهل وار. سست : پاس پیوسته دار بر در حق کاهلانه بجه بگیر مباش .سنائی .
کاهللغتنامه دهخداکاهل . [ هَِ ] (ص ) تن آسان . تن پرور. تنبل . (یادداشت مؤلف ). سست . (غیاث )[ : چغانیان ] ناحیتی بزرگ است وبسیار کشت و برز و برزیگران کاهل . (حدود العالم ).که اندر جهان سود بی رنج نیست کسی را که کاهل بود گنج نیست . فردوسی
محلتلغتنامه دهخدامحلت . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) محله . محلة. کوی . برزن . یک بخش از چند بخش شهر. قسمتی از شهر که در آن کویها و کوچه ها و برزن باشد : و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه باز شد، یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان و افاضل . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص <sp
وارلغتنامه دهخداوار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا قید می سازد چون فرزندوار،
کاهللغتنامه دهخداکاهل . [ هَِ ] (ص ) تن آسان . تن پرور. تنبل . (یادداشت مؤلف ). سست . (غیاث )[ : چغانیان ] ناحیتی بزرگ است وبسیار کشت و برز و برزیگران کاهل . (حدود العالم ).که اندر جهان سود بی رنج نیست کسی را که کاهل بود گنج نیست . فردوسی
کاهللغتنامه دهخداکاهل . [ هَِ ] (ع اِ) میان دو کتف ستور. (غیاث ). قسمت بالای پشت بدن که گردن بدان پیوندد و آن ثلث بالای ستون فقرات است و در آن شش مهره است . یا میان دو کتف یا پیوندگاه گردن در پشت ... ج ، کواهل . (از اقرب الموارد). سر کتف و استخوان برآمده ٔ کرانه ٔ دوش ستور یا عام است یا دوش ک
کاهلفرهنگ فارسی عمید۱. سست؛ تنبل.۲. [قدیمی] پیر.۳. [قدیمی] ناتوان.۴. (اسم)[جمع: کواهِل] [قدیمی] بالای شانه تا زیر گردن؛ میان دو کتف چهارپایان؛ پشت گردن.
متکاهللغتنامه دهخدامتکاهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) کاهل و سست و غافل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). تن آسان و تن پرور. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متکاهللغتنامه دهخدامتکاهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) کسی که خود را به قبیله ٔ کهلان منسوب میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کاهللغتنامه دهخداکاهل . [ هَِ ] (ص ) تن آسان . تن پرور. تنبل . (یادداشت مؤلف ). سست . (غیاث )[ : چغانیان ] ناحیتی بزرگ است وبسیار کشت و برز و برزیگران کاهل . (حدود العالم ).که اندر جهان سود بی رنج نیست کسی را که کاهل بود گنج نیست . فردوسی
کاهللغتنامه دهخداکاهل . [ هَِ ] (ع اِ) میان دو کتف ستور. (غیاث ). قسمت بالای پشت بدن که گردن بدان پیوندد و آن ثلث بالای ستون فقرات است و در آن شش مهره است . یا میان دو کتف یا پیوندگاه گردن در پشت ... ج ، کواهل . (از اقرب الموارد). سر کتف و استخوان برآمده ٔ کرانه ٔ دوش ستور یا عام است یا دوش ک
ذوکاهللغتنامه دهخداذوکاهل . [ هَِ ] (ع ص مرکب ) شدیدالکاهل . بلند جانب . صاحب قوّت و شوکت . || مرد خشمناک . || مرد گشن جوشان تیزشهوت .