پیکارسازلغتنامه دهخداپیکارساز. [ پ َ /پ ِ ] (نف مرکب ) که پیکار سازد. که جنگ در اندازد. که رزم آغازد. که حرب ترتیب دهد : ز بس خشت گردان پیکارسازشده پیل چون در نیستان گراز. اسدی .نمدپوشی آمد بجنگش فراز<
کارسازلغتنامه دهخداکارساز. (نف مرکب ) خدمتکار و مانندآن . (آنندراج ). وکیل . مهندس . (زمخشری ) : شکر ایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان . فرخی .دولت او در ولایت کارسازهیبت او بر رعیت پاسبان .
درفشیفرهنگ فارسی عمیدآشکار.⟨ درفشی کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز] به خوبی یا بدی شهرت پیدا کردن: ◻︎ به گفتار کرسیوز بدنهان / درفشی مکن خویشتن در جهان (فردوسی: ۲/۳۵۴).
گرسیوزلغتنامه دهخداگرسیوز. [ گ َ سی وَ ] (اِخ ) کرسیوز، در اوستا کرسوزده (از دو جزء: کرسه ، لاغر و اندک ، و زده ، قوت ، پایداری ) به معنی استقامت و پایداری کم دارنده . نام برادر افراسیاب است . (یشتها پورداود ج 1 ص 211) (حاشیه ٔ