کشامنلغتنامه دهخداکشامن . [ ک َ / ک ِ م َ ] (ص مرکب ) جنس کشیدنی . وزن کردنی . (فرهنگ فارسی معین ). کش منی : پرسید که چه نانی به او بدهد، دوآتشه یا کشامن . (شوهر آهو خانم ، از فرهنگ فارسی معین ).
کشمنیلغتنامه دهخداکشمنی . [ ک َ ش ِ م َ ] (ص نسبی ) آنچه به وزن فروشند نه بشمار. مقابل چکی . کشی منی . مقابل عددی . چیزی که با کشیدن و وزن کردن دادوستد شود نه به تقریب و تخمین .
کشمیهنلغتنامه دهخداکشمیهن . [ ک ُ م َ هََ ] (اِخ ) قریتی است عظیم از قراء مرو. (از یاقوت ). شهری است به خوارزم . (یادداشت مؤلف ) : به کشمیهن آمد بهنگام روزچو برزد سر از کوه گیتی فروز. فردوسی .بتدبیر نخجیر کشمیهن است شب و روز دست
کشیمنیلغتنامه دهخداکشیمنی . [ ک َ /ک ِ م َ ] (ص نسبی ) با پیمایش . بوزن . مقابل عددی چنانکه نان را آنگاه که در ترازو کشند کشیمنی گویند و آنگاه که یک یک بی کشیدن فروشند عددی نامند. (یادداشت مؤلف ). مقابل چکی . مقابل عددی . رجوع به کشمنی شود.
قیچیپشمچینیگویش اصفهانی تکیه ای: dokârt طاری: qeyči طامه ای: dokârt طرقی: dokârt کشه ای: dokârt نطنزی: --------