کنگاشلغتنامه دهخداکنگاش . [ک ِ / ک َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) کنگاج است که صلاح و مصلحت و مشورت باشد و به این معنی با سین بی نقطه (کنگاس ) هم آمده است . (برهان ). کنگاج . (از آنندراج ). مشورت و صلاح پرسی و این لفظ ترکی است . (غیاث ). صلاح و مصلحت و تدبیر و مشورت
کنازلغتنامه دهخداکناز. [ ک َ ] (اِ) بن خوشه ٔ خرما باشد و آن را کاناز و کنز نیز گویند. (جهانگیری ). بن و بیخ خوشه ٔ خرما. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کنز و کناز به معنی کاناز باشد یعنی بن خوشه ٔ رطب . (صحاح الفرس ).
کنازلغتنامه دهخداکناز. [ ک َ / ک ِ ] (ع مص ) درودن خرما را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گنجینه نهادن بهر سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذخیره نهادن خرما از بهر زمستان . (از اقرب الموارد).
کنازلغتنامه دهخداکناز. [ ک َن ْنا ] (اِخ ) ابن حصین ، مکنی به ابی مرثد الغنوی . صحابی و او حلیف حمزةبن عبدالمطلب است . رجوع به ابومرثد و امتاع الاسماع ج 1 ص 52 و الاعلام زرکلی ج 3 ص <span cla
کنازلغتنامه دهخداکناز. [ ک ِ ] (ع ص ) پر و آگنده گوشت سخت اندام . یقال : ناقة کناز و جاریة کناز. ج ، کُنُز و کِناز (علی لفظ الواحد). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
کنگاش خواستنلغتنامه دهخداکنگاش خواستن . [ ک ِ / ک َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب )صلاح خواستن و رأی و تدبیر نمودن . (ناظم الاطباء).
کنگاش کردنلغتنامه دهخداکنگاش کردن . [ ک ِ / ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت کردن و تدبیر خواستن . (ناظم الاطباء). موارعة. مشاوره . مصلحت اندیشی . سگالش کردن . مشورت . شور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هیچ رخصت نمی دهد عقلم هرچه با وی
کنگشلغتنامه دهخداکنگش . [ ک ِ گ َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) مخفف کنگاش . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به کنگاش شود.
کنگاش خواستنلغتنامه دهخداکنگاش خواستن . [ ک ِ / ک َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب )صلاح خواستن و رأی و تدبیر نمودن . (ناظم الاطباء).
کنگاش کردنلغتنامه دهخداکنگاش کردن . [ ک ِ / ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت کردن و تدبیر خواستن . (ناظم الاطباء). موارعة. مشاوره . مصلحت اندیشی . سگالش کردن . مشورت . شور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هیچ رخصت نمی دهد عقلم هرچه با وی