قعدیلغتنامه دهخداقعدی . [ ق َ دی ی ] (ع ص ) مرد بسیارنشست و بسیارخواب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قعدیلغتنامه دهخداقعدی . [ ق َ ع َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قعد. (منتهی الارب ). || آنکه رای او رای خوارج باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعدیلغتنامه دهخداقعدی . [ ق ُ دی ی ] (ع ص ) مرد بسیارنشست و بسیارخواب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَعدی ّ شود. || وامانده و عاجز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کعدةلغتنامه دهخداکعدة. [ ک َ دَ ] (ع اِ) سرپوش شیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قحادةلغتنامه دهخداقحادة. [ ق ُ دَ ] (اِخ )نام قبیله ای است و از آن قبیله است مادر یزیدبن قحادیة که یکی از فارسان بنی یربوع است . (منتهی الارب ).