کوابیسلغتنامه دهخداکوابیس . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کابوس . (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به کابوس شود.
اصول قوابسلغتنامه دهخدااصول قوابس . [ اُ ل ِ ق َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شیخ اشراق در ضمن بحث از برزخها آرد: اصول قوابس چهار است : بارد یابس که زمین باشد، و بارد رطب یا آب ، و حار رطب یعنی هوا، و حار یابس یا آتش . رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص 188 شود.
کوبشلغتنامه دهخداکوبش . [ ب ِ ] (اِمص ) عمل کوبیدن . کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : چنان کوبش گرز و کوپال بودکه دام و دد از بانگ بی هال بود. اسدی (از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود.
کوبشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کوبش، باضربه بهحرکت درآوردن، ضربه زدن، باضربه راندن، بهحرکت در آوردن آبشار [والیبال] مشتهکاری پرتاب ◄ رانش
کابوسلغتنامه دهخداکابوس . (اِ) مأخوذ از کلمه ٔ لاتینی انکبوس . استنبه . باروک . بخت . بختک . بَرخَفج . بَرخَفَج .بینی گلی . (فرهنگ نظام ). جاثوم . جثام . (منتهی الارب ). خانق . (بحر الجواهر). خرخجیون . خرنجک . خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش این کلمه باشد). خفتک . خفتو