کوتاه نظرلغتنامه دهخداکوتاه نظر. [ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که از عواقب امور نیندیشد و عاقبت اندیش نباشد و غافل و صاحب غفلت باشد. (برهان ) (آنندراج ). کسی که عاقبت اندیش نباشد و از عاقبت کار نیندیشد و غافل باشد. (ناظم الاطباء). کسی که عاقبت اندیش نباشد. (فرهنگ فارسی معین ). کوته نظر. (برها
دوراهی منبع اگزوزexhaust cutout, cutoutواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای دوشاخه که در مسیر لولۀ اگزوز قرار میگیرد و به کمک یک شیر جریان دود را ازطریق منبع اگزوز یا مستقیماً به بیرون هدایت میکند متـ . دوراهی انبارۀ اگزوز
مرغ توفان دیومِدی ترسوDiomedea cautaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بدن سفید و سر خاکستری تیره که روی پر و دم آن سیاه و زیرش سفید است؛ منقار آن زرد است و لکهای تیره در بخش پایینیِ نوک آن وجود دارد
کوتاهیلغتنامه دهخداکوتاهی . (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز است و 209 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
کوتاهیلغتنامه دهخداکوتاهی . (حامص ) کمی طول ، ارتفاع یا عمق . مقابل درازی . کوتهی . (فرهنگ فارسی معین ). کم طولی . (ناظم الاطباء). قِصَر. نقیض درازی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سر ما و در میخانه که طرف بامش به فلک بر شد و دیوار بدین کوتاهی . <p class="aut
کوتاهفرهنگ فارسی عمید۱. کوچک.۲. کماستمرار.۳. کمارتفاع.۴. [مقابلِ بلند] کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد.۵. مختصر.۶. اندک؛ کم.⟨ کوتاه آمدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. کوتاه شدن.۲. به کوتاهی پرداختن.۳. خودداری از دنبال کردن نزاع و مرافعه.⟨ کوتا
کوتاه نظریلغتنامه دهخداکوتاه نظری . [ن َ ظَ ] (حامص مرکب ) عدم تفکر نسبت به عواقب امور. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود. || بخل . امساک . تنگ نظری . (فرهنگ فارسی معین ). تنگ چشمی . نظرتنگی . اندک بینی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه نظر و کوته نظر شود.
یک چشمفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی کسی که یکچشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد.۲. [مجاز] ظاهربین و کوتاهنظر.۳. [مجاز] منافق.
بدید و ندیدلغتنامه دهخدابدید و ندید. [ ب َ دی دُ ن َ ] (ص مرکب ) پست و دون همت و کوتاه نظر. (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). ندید بدید.
کوتاهفرهنگ فارسی عمید۱. کوچک.۲. کماستمرار.۳. کمارتفاع.۴. [مقابلِ بلند] کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد.۵. مختصر.۶. اندک؛ کم.⟨ کوتاه آمدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. کوتاه شدن.۲. به کوتاهی پرداختن.۳. خودداری از دنبال کردن نزاع و مرافعه.⟨ کوتا
کوتاهلغتنامه دهخداکوتاه . (ص ) مقابل دراز. (آنندراج ). قصیر و کم طول . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کوته . (فرهنگ فارسی معین ). با آمدن ، بودن ، شدن ، کردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).اوستا، کوتکه . پهلوی ، کوتک (کودک ). ارمنی ، کوتک (کوچک ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) <span cl
کوتاهدیکشنری فارسی به انگلیسیstumpy, brief, passing, short, low, near, sawed-off, synoptic, terse, transient, little
دانش کوتاهلغتنامه دهخدادانش کوتاه . [ ن ِ ] (ص مرکب ) کم خرد. (آنندراج ). کودن . کندذهن . (ناظم الاطباء).
دست کوتاهلغتنامه دهخدادست کوتاه . [ دَ ] (ص مرکب ) دست کوته . کوتاه دست . که دستی کوتاه دارد. قصیرالید. قصیرالباع . و رجوع به دست کوتاه در ترکیبات دست شود. || کنایه از ناتوان و بی قدرت . (آنندراج ). عاجز: ظالم دست کوتاه ؛ زبون گیر. (امثال و حکم ). || محروم و بی نصیب . (ناظم الاطباء).
حسین کوتاهلغتنامه دهخداحسین کوتاه . [ ح ُ س ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بکش بخش فهلیان وممسنی شهرستان کازرون . واقع در سی هزارگزی جنوب فهلیان . ناحیه ای است واقع در دامنه ٔ کوه حسین کوتاه . دارای 32 تن سکنه میباشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" di
چاه کوتاهلغتنامه دهخداچاه کوتاه . (اِخ ) دهی است از بخش برازجان شهرستان بوشهر. این ده مرکز دهستان چاه کوتاه است و در 38 هزارگزی جنوب برازجان و 7 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به بوشهر واقع شده . جلگه ، گرمسیر و مالاریائی است و <span class=
چاه کوتاهلغتنامه دهخداچاه کوتاه . (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد «بلوکی است از توابع و مضافات بندر بوشهر که در شش فرسخی شهر و در سمت مشرق آن واقع شده . اراضیش شوره زار و رمل است و هندوانه ٔ دیمی بسیار خوب در اینجا بعمل می آید. طول مضافات بوشهر از مغرب بمشرق بیست فرسخ و عرض آن از هشت تا شش فرسخ اس