گالشلغتنامه دهخداگالش . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) در لهجه ٔ مازندرانی و گیلکی شبان گاو را گویند چنانکه کرد در همانجا شبان گوسفند است . گاودار. گله دار.
گالشدیکشنری فارسی به انگلیسیboot, cowhand, cowherd, galosh, galoshe, overshoe, rubbers, Wellington (bo
گالشفرهنگ فارسی معین(لِ یا لُ) [ فر. ] (اِ.) کفش لاستیکی که یا مستقیماً آن را به پا کنند و یا کفش چرمی را برای حفظ از گل و باران داخل آن نمایند.
نوار دگرنامalias bandواژههای مصوب فرهنگستانمؤلفههایی از نشانک/ سیگنال که محتوای بسامد اولیۀ آنها خارج از پهنای نوار نایکوئیست (nyquist bandwidth) است، ولی براثر نمونهبرداری بر روی نوار گذر (pass band) افتاده است
صافی دگرنامalias filter, antialias filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی که قبل از نمونهبرداری به کار میرود تا بسامدهای ناخواستهای که در نتیجۀ نمونهبرداری امکان دگرنامی دارند حذف شوند
اطلس حریقfire atlasواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ منسجمی از نقشهها و نمودارها و آمارهای مربوط به آتشسوزیها که مبنای برنامۀ مقابله با آتش قرار میگیرد
اطلس زبانیlinguistic atlasواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کتاب مرجع حاوی اطلاعاتی درباره پراکندگی زبانهای جهان متـ . اطلس زبانها
گالش کلالغتنامه دهخداگالش کلا. [ ل ِ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از قرای هفتگانه ٔ رکن کلا از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان شاهی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
گالش برلغتنامه دهخداگالش بر. [ ل ِ ب َ ] (اِخ ) موضعی در مازندران قرب آمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 32).
دیوانگورلغتنامه دهخدادیوانگور. [ وْ اَ ] (اِ مرکب ) انگور فرنگی .گالش انگور. گالش انگورک (این نام در رودسر متداول است ). (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گالش انگور شود.
گالش کلالغتنامه دهخداگالش کلا. [ ل ِ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از قرای هفتگانه ٔ رکن کلا از دهستان تالارپی بخش مرکزی شهرستان شاهی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
گالش برلغتنامه دهخداگالش بر. [ ل ِ ب َ ] (اِخ ) موضعی در مازندران قرب آمل . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 32).
گالش انگورلغتنامه دهخداگالش انگور. [ ل ِ اَ ] (اِ مرکب ) گالِش اَنگورَک . درختی است که به لاتین آن را ریبس نامند و بر دو قسم است : ریبس گروسولاریا و ریبس اریانتال اولی در جنگلهای ایران بسیار است و در «نور» گالش انگور و در دره ٔ چالوس گالش انگورک خوانده میشود و قسم دوم بندرت یافت میشود. انگور فرنگی
سگالشلغتنامه دهخداسگالش . [س ِ ل ِ ] (اِمص ) فکر و اندیشه . (غیاث ). اندیشمندی . (شرفنامه ). فکر و اندیشه نمودن . (برهان ) : ای مج کنون تو شعر نو از برکن و بخوان از من دل و سگالش و از تو تن و زبان . رودکی .سگالش بباید به هر کار جست
اسگالشلغتنامه دهخدااسگالش . [ اِ ل ِ ] (اِمص ) اسم اسگالیدن . سگالش . اندیشه . تفکر. فکر. خیال . (برهان ) : او نمی خندد ز ذوق مالشت او همی خندد بر آن اسگالشت . مولوی .|| اندیشه مند را نیز گفته اند که صاحب فکر و خیال باشد. (برهان ). و