گاوزن کلالغتنامه دهخداگاوزن کلا.[ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل ، واقع در 5 هزارگزی شمال بابل ، کنارشوسه ٔ بابل به بابلسر. دشت ، معتدل مرطوب مالاریائی ، دارای 90 تن سکنه . آب آنجا از چاه و رودخان
آویزگنلغتنامه دهخداآویزگن . [ گ ِ ] (ص مرکب ) آنکه بهر کس درآویزد. آنکه بهر چیز درآویزد. آنکه بهر چیز تشبث کند. شَبِث . (ربنجنی ) (السامی فی الاسامی ). عَلِق . (السامی فی الاسامی ). متشبث . || مبرم (چون گدا).
اوزنلغتنامه دهخدااوزن . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) سنگین تر. باوزن تر. باسنگ . (منتهی الارب ): هذا شعر اوزن من غیر؛ ای اقوی و امکن . الذهب اوزن من کل ذی وزن . || (اِ) رئیس و مهتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
اوزنلغتنامه دهخدااوزن . [اَ / اُو زَ ] (ص ) قوی و توانا. (آنندراج ). قوی و شدید و باقوت . (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر که اسد باشد. (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء).
اوزینلغتنامه دهخدااوزین . [ اَ ] (اِ) اوجین . اوژین . حلقه ای که بر سر تک بند آدمی و تنگ اسب میدوزند. (منتهی الارب ).
گاوزنه کلاتهلغتنامه دهخداگاوزنه کلاته . [ زَ ن َ ک َ ت َ ] (اِخ ) موضعی بین خیرود و نمکاورود از کجور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 110 بخش انگلیسی ).
گاوزنلغتنامه دهخداگاوزن . [ وْزَ ] (اِ مرکب ) حجرالبقر است که قزاونه گاوزن خوانند و در زهره ٔ گاو میباشد بصمغ درخت مانند است . اگر چه در میان زهره است طعمش تلخ نباشد. آن را با شهدانج و دندان سا به مصروع دهند شفا یابد. (نزهةالقلوب ).
گاوزنلغتنامه دهخداگاوزن . [ وْزَ ] (اِ مرکب ) حجرالبقر است که قزاونه گاوزن خوانند و در زهره ٔ گاو میباشد بصمغ درخت مانند است . اگر چه در میان زهره است طعمش تلخ نباشد. آن را با شهدانج و دندان سا به مصروع دهند شفا یابد. (نزهةالقلوب ).