گدگدفرهنگ فارسی عمیدآوایی که بدان بز را فرامیخوانند تا نوازش کنند: ◻︎ زآنکه دیریست تا مَثَل زدهاند / نشود بز به گدگدی فربه (ابنیمین: ۵۱۳).
ذیت و ذیتلغتنامه دهخداذیت و ذیت . [ ذَ وَ ذَ ] (ع ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) این و آن . || چنین و چنین . کیت و کیت .
دتلغتنامه دهخدادت . [ دَت ْ ت ُ ] (اِخ ) از اسماء بنات نعش در مننترات آنچنانکه در بشن پران آمده است . (ماللهند بیرونی ص 197).
دتلغتنامه دهخدادت . [ دُ ت ِ ] (اِخ ) از اسماء بنات نعش در مننترات آنچنانکه در بشن پران آمده است . (ماللهند بیرونی ص 197).
دثلغتنامه دهخدادث . [ دَث ث ] (ع اِ) باران خرد. مطر ضعیف . (اقرب الموارد). باران ضعیف . باران ریزه و ضعیف . (منتهی الارب ). دثاث . || رمی مقارب از پس جامه . (منتهی الارب ). تیراندازی از نزدیک از پس جامه : دث الصید الصیاد؛ تیر انداخت صیاد مقارب آن شکار را از پس جامه . (ناظم الاطباء). || ضرب
گدگدیلغتنامه دهخداگدگدی . [ گ ُ گ ُ ] (هندی ، اِ) جنباندن انگشتان در زیر بغل کسی تا به خنده افتد.(برهان ) (جهانگیری ). غلغلچ . غلغلیچه . غلغلک . کلمه ای است که در عربی آن را دغدغه خوانند. ابن سینا رساله ای در پیدایش دغدغه در بدن انسان تألیف کرده است . رجوع به کتاب فهرست کتب خطی مجلس شورای ملی
گدگدیلغتنامه دهخداگدگدی . [ گ ُ گ ُ] (اِ صوت ) کلمه ای باشد که شبانان بدان بز را نوازش کنند و بجانب خود طلبند.(برهان ) (آنندراج ). پژپژی . (جهانگیری ) : زآنکه دیر است تا مثل زده اندنشود بز به گدگدی فربه .ابن یمین (از جهانگیری ).
گدگدیلغتنامه دهخداگدگدی . [ گ ُ گ ُ ] (هندی ، اِ) جنباندن انگشتان در زیر بغل کسی تا به خنده افتد.(برهان ) (جهانگیری ). غلغلچ . غلغلیچه . غلغلک . کلمه ای است که در عربی آن را دغدغه خوانند. ابن سینا رساله ای در پیدایش دغدغه در بدن انسان تألیف کرده است . رجوع به کتاب فهرست کتب خطی مجلس شورای ملی
گدگدیلغتنامه دهخداگدگدی . [ گ ُ گ ُ] (اِ صوت ) کلمه ای باشد که شبانان بدان بز را نوازش کنند و بجانب خود طلبند.(برهان ) (آنندراج ). پژپژی . (جهانگیری ) : زآنکه دیر است تا مثل زده اندنشود بز به گدگدی فربه .ابن یمین (از جهانگیری ).