گذار ارتعاشیvibrational transitionواژههای مصوب فرهنگستانگذار بین دو حالت کوانتیدۀ مولکولی که انرژیهای ارتعاشی متفاوت دارند
آماجهdartواژههای مصوب فرهنگستانهدفی تمرینی و هوایی که بهوسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار میگیرد و پدافند زمینبههوا و هواگرد آن را هدف قرار میدهند
وایابی دادهdata recovery, DARواژههای مصوب فرهنگستانبازگردانی دادههای ذخیرهشدة آسیبدیده برای جلوگیری از نابودی آنها
ماشین تونلزنtunnel boring machine, TBM, tunnel borer, tunneller, digger, excavatorواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که برای حفر مقطع کامل تونل در انواع زمینها مورد استفاده قرار میگیرد و تونلی با نیمرخ دایرهای حفر میکند
گذارلغتنامه دهخداگذار. [ گ ُ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل گذاردن . گذاشتن . || عبور. مرور. گذشتن : هم به چنبر گذار خواهد بوداین رسن را اگرچه هست دراز. رودکی .اگر خود بهشتی وگر دوزخی است گذارش سوی چینود پل بود. اور
گذارفرهنگ فارسی عمید۱. = گذاردن۲. گذارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بنیانگذار، فروگذار، مینگذار.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] عبور؛ مرور؛ گذشتن از جایی.۴. (اسم) [قدیمی] معبر؛ گذرگاه.⟨ گذار کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] عبور کردن؛ گذشتن: ◻︎ هردم آنجا گذار میکردم / آب ازآن چشمهسار میخوردم (جامی۱: ۲۲۵
درشت گذارلغتنامه دهخدادرشت گذار. [ دُ رُ گ ُ ] (ص مرکب ) صعب العبور: عِرق ؛ کوه درشت گذار که از جهت صعوبت بر آن برآمدن نتوانند. (منتهی الارب ).
درگذارلغتنامه دهخدادرگذار. [ دَ گ ُ ] (نف مرکب ) درگذارنده . عفو کننده .- نادرگذار ؛ عفوناکننده . سخت گیر. رجوع به نادرگذار شود.
دریاگذارلغتنامه دهخدادریاگذار. [دَرْ گ ُ ] (نف مرکب ) دریاگذارنده . گذرکننده از دریا. دریابر. که از دریا عبره کند و بگذرد : خسرو فرخ سیر بر باره ٔ دریاگذاربا کمند اندر میان دشت چون اسفندیار. فرخی .خسرو غازی سر شاهان و تاج خسروان می
دست گذارلغتنامه دهخدادست گذار.[ دَ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چیزی که آنرا به دست فراهم کرده باشند. (از آنندراج ). || امکان .تیسر. قدرت . توانائی استطاعت . دست گزار : بزرگتر زآن چیزی کجا بود که ازوهمی رسد ز دل و دست او به دست گذار. فرخی .<b
دشوارگذارلغتنامه دهخدادشوارگذار.[ دُش ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) صعب المرور. (ناظم الاطباء).صعب که بسختی از آن توان گذشتن . صعب السلوک . که گذشتن از آن صعب باشد. مقابل آسان گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا): أیهم ؛ کوه بلند دشوارگذار. بَعکَنة؛ ریگی دشوار گذار. بوباة؛ بیابان و عقبه ای است دشوار گذار در راه یم