گراییلغتنامه دهخداگرایی . [ گ َ / گ ِ ] (حامص ) عمل گراییدن . این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:- دست گرایی ؛ : هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگ
پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
گراییدنفرهنگ فارسی عمید۱. قصد و آهنگ کردن؛ یازیدن: ◻︎ به کژّی و ناراستی کم گرای / جهان از پی راستی شد به پای (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۵)، ◻︎ در همه کاری که گرایی نخست / رخنهٴ بیرون شدنش کن درست (نظامی۱: ۷۰).۲. میل و رغبت کردن.۳. [قدیمی] حمله بردن.
گراییدنیلغتنامه دهخداگراییدنی . [ گ َ / گ ِ دَ ] (ص لیاقت ) قابل گراییدن . لایق گراییدن . رجوع بگرائیدن و گرایستن شود.
گراییدهلغتنامه دهخداگراییده . [ گ َ / گ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) متمایل شده : لاجرم کافه ٔ انام از خواص و عوام به محبت او گراییده اند . (گلستان ). رجوع به گرائیدن . گراییدن و گرایستن شود.
گراییدنلغتنامه دهخداگراییدن . [ گ َ / گ ِ دَ ] (مص ) (از: گرای + یدن ، پسوند مصدری ). رغبت و خواهش و میل کردن . (از برهان ). متمایل بودن و شدن : چه نیکو سخن گفت دانش فزای بدان کت نه کار است کمتر گرای . ابوشکو
گراییدنفرهنگ فارسی عمید۱. قصد و آهنگ کردن؛ یازیدن: ◻︎ به کژّی و ناراستی کم گرای / جهان از پی راستی شد به پای (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۵)، ◻︎ در همه کاری که گرایی نخست / رخنهٴ بیرون شدنش کن درست (نظامی۱: ۷۰).۲. میل و رغبت کردن.۳. [قدیمی] حمله بردن.
گراییدنیلغتنامه دهخداگراییدنی . [ گ َ / گ ِ دَ ] (ص لیاقت ) قابل گراییدن . لایق گراییدن . رجوع بگرائیدن و گرایستن شود.
گراییدهلغتنامه دهخداگراییده . [ گ َ / گ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) متمایل شده : لاجرم کافه ٔ انام از خواص و عوام به محبت او گراییده اند . (گلستان ). رجوع به گرائیدن . گراییدن و گرایستن شود.
گراییدنلغتنامه دهخداگراییدن . [ گ َ / گ ِ دَ ] (مص ) (از: گرای + یدن ، پسوند مصدری ). رغبت و خواهش و میل کردن . (از برهان ). متمایل بودن و شدن : چه نیکو سخن گفت دانش فزای بدان کت نه کار است کمتر گرای . ابوشکو
نورگراییلغتنامه دهخدانورگرایی . [ گ َ / گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل نورگرا. || (اصطلاح گیاه شناسی ) ، رشد و تمایل اعضای هوائی گیاهان به طرف نور و عدم تمایل ریشه ٔ گیاهان نسبت به نور، درصورت اول نورگرایی مثبت و در صورت اخیر منفی است .
درون گراییفرهنگ فارسی عمید۱. (روانپزشکی) توجه دادن فکر و علاقه به باطن خویش به جای اندیشه و توجه به جهان خارج.۲. به درون خود فرورفتن.