جاه جاهلغتنامه دهخداجاه جاه . (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتران نر را خاصة زجر کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). این کلمه مبنی بر کسر و با تنوین و بسکون هر سه خوانده میشود. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
زاولغتنامه دهخدازاو. (ص ) قوی و زبردست پرزور را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). پهلوان و زورآور و زبردست و قوی و پرزور. (ناظم الاطباء) : اشک میراند او که ای هندوی زاوشیر را کردی اسیر دم گاو. مولوی . || استاد بنا و گلکار . (برها
زاهولغتنامه دهخدازاهو. (نف ) زائو. زن نوزائیده و زاچه . (ناظم الاطباء). و رجوع به زاچ ، زاچه ، زچه و زاهچ ، و نفساء شود.
گزاورنگانلغتنامه دهخداگزاورنگان . [ گ َ رَ ] (اِ) تعجیل و شتاب . (برهان ). مصحف «گزاونگان » است . رجوع به گزاف رنگان و گزاونگان شود.
گزاونگانلغتنامه دهخداگزاونگان . [ گ َ وَ ] (اِ) گزاورنگان که تعجیل و شتاب باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). در بیت ذیل بمعنی وصفی (شتابان ، باعجله ) آمده است : ماه ز آن میرود گزاونگان تا کند دور خانه ٔ تو طواف .اوحدی مراغه ای .
گزاورنگانلغتنامه دهخداگزاورنگان . [ گ َ رَ ] (اِ) تعجیل و شتاب . (برهان ). مصحف «گزاونگان » است . رجوع به گزاف رنگان و گزاونگان شود.
گزاونگانلغتنامه دهخداگزاونگان . [ گ َ وَ ] (اِ) گزاورنگان که تعجیل و شتاب باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). در بیت ذیل بمعنی وصفی (شتابان ، باعجله ) آمده است : ماه ز آن میرود گزاونگان تا کند دور خانه ٔ تو طواف .اوحدی مراغه ای .