گزاستنلغتنامه دهخداگزاستن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) دباغت کردن و آراستن پوست . || سنگ نصب کردن . (ناظم الاطباء).
گزاشتنلغتنامه دهخداگزاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) بجا آوردن .ادا کردن . رجوع به گذاردن و گذاشتن و گزاردن شود.- گزاشته آمدن ؛ متروک ماندن : و بنده را آن خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید و گزاشته نیاید. (تاریخ بیهقی ).
سپاس گزاشتنلغتنامه دهخداسپاس گزاشتن . [ س ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شکر کردن . شاکر بودن : همی جستم از خسرو ره شناس که نیکیش را چون گزارم سپاس .اسدی .
نماز گزاشتنلغتنامه دهخدانماز گزاشتن . [ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به جا آوردن نماز. نماز خواندن . (فرهنگ فارسی معین ). نماز گذاشتن .