گزبازلغتنامه دهخداگزباز. [ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه به گز رقاصی کند. (آنندراج ) : چو رقاص گزباز آید ببزم کند دف به اقبال آهنگ جزم . ملاطغرا (از آنندراج ).رجوع به گزبازی شود.
گزبازلغتنامه دهخداگزباز. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 21 هزارگزی شمال کدکن و یکهزار گزی خاور کال چغوکی . هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است .آب آنجا از قنات تأمین میشود. م
جبیاجلغتنامه دهخداجبیاج . [ ج َب ْ ] (اِ) جامه باشد که پادشاهان در نوروز بپوشند. (فرهنگ جهانگیری ، نسخه ٔ چاپی ). ظاهراً مصحف جب باج است . رجوع به جب باج شود.
زباجلغتنامه دهخدازباج . [ زَ ] (اِخ ) لغتی است در زابج . (از مجله ٔلغة العرب سال 8 ص 513). رجوع به زابج و زباد شود.
زبوزلغتنامه دهخدازبوز. [ زَ ] (اِ) گرداب باشد و آن عقبه ای است در دریا. (آنندراج ) (برهان قاطع). گرداب را گویند. (جهانگیری ). گرداب در دریا. (ناظم الاطباء).
گزبازیلغتنامه دهخداگزبازی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) نوعی از رقص . (آنندراج ) (غیاث ) : بتی که داشت خدنگش بسینه دم سازی شکار مرغ دلم میکند به گزبازی . سیفی (از آنندراج ).رجوع به گزباز شود.
گزبازیلغتنامه دهخداگزبازی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) نوعی از رقص . (آنندراج ) (غیاث ) : بتی که داشت خدنگش بسینه دم سازی شکار مرغ دلم میکند به گزبازی . سیفی (از آنندراج ).رجوع به گزباز شود.