گوهرکنیلغتنامه دهخداگوهرکنی . [ گ َ / گُو هََ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل گوهرکن : به گوهرکنی تیشه را تیز کن عروس سخن را شکرریز کن .نظامی .
گوهرکانلغتنامه دهخداگوهرکان . [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه باشت و بابوبی بخش گچساران شهرستان بهبهان . واقع در 87هزارگزی شمال خاوری گچساران و 16هزارگزی راه اتومبیل رو کازرون
گوهرکانلغتنامه دهخداگوهرکان . [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) نام محلی است در فاصله ٔ چهار فرسخ و نیم شمال باشت . (فارسنامه ٔ ناصری ص 271).
شکرریز کردنلغتنامه دهخداشکرریز کردن . [ ش َ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار. نثار کردن . (یادداشت مؤلف ) : بر چهره ٔ آن بت دلاویزکردند به تنگنا شکرریز. نظامی .که با شیرین چه بازی کرده پرویزعروس اینجا کجا کرداو شکرریز. <p class="auth