خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یاری
/yāri/
معنی
۱. کمک.
۲. [قدیمی] دوستی؛ همدمی؛ همراهی.
〈 یاری جستن: (مصدر لازم) = 〈 یاری خواستن
〈 یاری خواستن: (مصدر لازم، مصدر متعدی)
۱. کمک خواستن؛ مدد خواستن.
۲. استفاده کردن.
〈 یاری دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) کمک کردن.
〈 یاری رساندن: (مصدر لازم) کمک رساندن.
〈 یاری کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی)
۱. کمک کردن.
۲. توانستن.
۳. [قدیمی] مدارا کردن.
۴. (مصدر متعدی) [قدیمی] تقویت کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اعانت، امداد، حمایت، خلط، دستگیری، رفاقت، عون، غوث، کمک، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، معاونت، همدستی، همراهی، یاوری
۲. دوستی، مصادقت
فعل
بن گذشته: یاری داد
بن حال: یاری ده
دیکشنری
agency, aid, assist, assistance, help, lift, relief, succor, succour, support
-
جستوجوی دقیق
-
یاری
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعانت، امداد، حمایت، خلط، دستگیری، رفاقت، عون، غوث، کمک، مدد، مساعدت، مظاهرت، معاضدت، معاونت، همدستی، همراهی، یاوری ۲. دوستی، مصادقت
-
یاری
لغتنامه دهخدا
یاری . (اِخ ) از شعرای معاصر میرعلی شیر نوائی و از آن گروه است که امیرعلی شیر به صحبت آنان رسیده است . در مجالس النفائس آمده است :...استرابادی است و قصیده ٔ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع ازوست :آن پری را که ز گل...
-
یاری
لغتنامه دهخدا
یاری . (اِخ ) (حافظ یاری ) از شعرائی است که در اوائل روزگار میرعلی شیر نوائی بوده اند در مجالس النفائس آمده است : حافظ یاری یاری شیرین گفتار شیرین کردار بوده و در علم قرائت بی نظیر و اکثر اوقات به تلاوت قرآن مشغولی داشته و همیشه همای همت را بر نصیحت ...
-
یاری
لغتنامه دهخدا
یاری . (اِخ ) (ملایاری ) در مجلس ششم مجالس النفائس موسوم به لطائف نامه که در آن لطائف فضلا و ظرفای ممالک غیر خراسان یاد شده و در زمان میرعلیشیرنوائی میزیسته اند آمده : ملایاری از شیراز است ، و در محلی که از آنجا به خراسان آمد به نقاشی منسوب بود، اما ...
-
یاری
لغتنامه دهخدا
یاری . (اِخ ) در مجالس النفائس (لطائف نامه ) ذیل مجلس دوم که درباره ٔ شعرائیست که میرعلیشیر در زمان کودکی با شباب بملازمت ایشان رسیده و در تاریخ شروع به تألیف کتاب مجالس النفایس (895) در حیات نبوده اند آرد: مولانا یاری ، وزیرزاده بود اما درویش صفت و...
-
یاری
لغتنامه دهخدا
یاری . (اِخ ) در مجالس النفائس ذیل بهشت هشتم روضه ٔ دوم «ذکر احوال و اشعار سلطان سلیم خان و شعرای معاصر او که تا سنه ٔ 829 حیات داشته اند» آرد: مولانا یاری ، یاری است که هرگز ازو غباری بر دل یاری ننشسته و پیوند یاری باری از او نگسسته و این مطلع ازوست...
-
یاری
لغتنامه دهخدا
یاری . (اِخ ) در مجالس النفایس ذیل بهشت هشتم روضه ٔ دوم «ذکر احوال واشعار سلطان سلیم خان و شعرای معاصر او که تا سنه ٔ 829 حیات داشته اند» آرد: در یاری قدم صادق داشت و همت بریاری یاران یاران خود میگماشت ، و با این تخم . محبت در دل ایشان میکاشت ، و شعر...
-
یاری
لغتنامه دهخدا
یاری . (حامص ) اعانت . کمک . دستگیری . پایمردی . دستمردی . دستیاری . پشتی . یارمندی . پشتیبانی . نصرت . مساعدت . عون . معاضدت . معاونت . مظاهرت . معونت . مدد. امداد. نصر. تأیید. تعوین . عضد. یارگی . یاوری . صاحب آنندراج بی اتکاء به دلیلی و شاهدی تفا...
-
یاری
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) کمک ، مدد.
-
یاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) yāri ۱. کمک.۲. [قدیمی] دوستی؛ همدمی؛ همراهی.〈 یاری جستن: (مصدر لازم) = 〈 یاری خواستن〈 یاری خواستن: (مصدر لازم، مصدر متعدی)۱. کمک خواستن؛ مدد خواستن.۲. استفاده کردن.〈 یاری دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) کمک کردن.〈 ی...
-
یاری
دیکشنری فارسی به عربی
رفقة , کدمة , مساعدة , مساعدة علي
-
یاری
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: yâri / komak طاری: yâri / yâvari طامه ای: yâri طرقی: yâri کشه ای: yâri / komak نطنزی: yâri
-
یاری
لهجه و گویش تهرانی
جاری ، زنان دو برادر
-
یاری
واژهنامه آزاد
کمک.