کبارلغتنامه دهخداکبار. [ ک ُب ْ با ] (ع ص ) بس بزرگ و کلان . (منتهی الارب ). بسیار بزرگ .(از اقرب الموارد). ج ، کُبّارون . (اقرب الموارد).
کبارلغتنامه دهخداکبار. [ ] (اِخ ) ناحیه ای است از چهارمحال بختیاری . رجوع به جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان شود.
کبارلغتنامه دهخداکبار. [ ک َ ] (اِ) شخصی را گویند که چوب و علف و هیزم و امثال آن از صحرا به جهت فروختن می آورد. (برهان ). || ریسمانی که از لیف خرما بافند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کبال . رجوع به کبال شود. || در هندی با راء هندی بمعنی چوب مستعمل است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || سبدی که میوه و
بیکبارلغتنامه دهخدابیکبار. [ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + یک + بار) ناگاه . (آنندراج ). یکبارگی و ناگاه . بی خبر. دفعتاً. (ناظم الاطباء). || یکباره . بالتّمام : از بند شبانروزی بیرون نهلدْشان تا خون برود از تنشان پاک بیکبار