pushدیکشنری انگلیسی به فارسیفشار دادن، فشار، هل، زور، فشار با سر، فشاربجلو، تنه، فشردن، هل دادن، نشاندن، چیزی را زور دادن، با زور جلو بردن، شاخ زدن، یورش بردن
pussyدیکشنری انگلیسی به فارسیگربه، بیدمشک، دخترک، پیشی، شبدر صحرایی، ریم الود، گربه وار، چرک دار، چرکی
پوست بدنگویش خلخالاَسکِستانی: pust دِروی: pus شالی: pusst کَجَلی: pöst کَرنَقی: pus کَرینی: pus کُلوری: pus گیلَوانی: pus لِردی: pussa
پوستگویش خلخالاَسکِستانی: pus دِروی: pus شالی: pus(t) کَجَلی: pöst کَرنَقی: puss کَرینی: puss کُلوری: puss گیلَوانی: pust لِردی: pussa
پوستگویش اصفهانی تکیه ای: pus(s) طاری: püs(s) طامه ای: püs(s) طرقی: pös(s) کشه ای: püs(s) نطنزی: pus(s)
اَسبک مغزhippocampusواژههای مصوب فرهنگستانقسمتی از دستگاه کنارهای مغز که مرکز یادگیری است متـ . اَسبک
شهپروانۀ مشبکDanaus plexippusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از شهپروانهایان و راستۀ پروانهسانان که دارای بالهایی حنایی درخشان با انشعابهای درختیشکل سیاه و درخشان است
غاز پاقرمزAnser erythropusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ اردکیان و راستۀ غازسانان با پیشانی شیبدار و حلقۀ چشمان زرد و پاهای قرمز