appliedدیکشنری انگلیسی به فارسیکاربردی، عملی، کابردی، کاربسته، بکاربرده، وضع معموله، برای هدف معین بکار رفته
عملیدیکشنری فارسی به انگلیسیapplied, feasible, functional, operable, practicable, practical, utilitarian, viable, workable, working
لرزهشناسی اکتشافیexploration seismologyواژههای مصوب فرهنگستانبهکارگیری روشهای لرزهنگاری در اکتشاف و کاوش و فعالیتهای مهندسی متـ . لرزهشناسی کاربردی applied seismology متـ . لرزهشناسی کاوشی prospecting seismology