bettersدیکشنری انگلیسی به فارسیبارتز، شرط بندی کننده، کسی که شرط می بندد، بهتر کردن، بهتر شدن، بهبودی یافتن
weathersدیکشنری انگلیسی به فارسیآب و هوا، هوا، اب و هوا، تغییر فصل، در معرض هوا گذاشتن، باد دادن، تحمل یا برگزار کردن
battersدیکشنری انگلیسی به فارسیکتک زدن، خمیر، خمیدگی، خراب کردن، خمیر درست کردن، داغان کردن، پی درپی زدن، با خمیر پوشاندن