balkدیکشنری انگلیسی به فارسیبله، مانع، مرز، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور، طفره رفتن از، مانع شدن، امتناع ورزیدن، رد کردن، زیرش زدن، مانع رشدونموشدن
مرز ناشخمbalk, baulk 2, boundary stripواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از زمین که عمداً یا تصادفاً شخم نخورده است و دو قطعه زمین را از هم جدا میکند
بِلیک بِلیکگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پشت سر هم کار کردن ، پیوستگی حرکت ، با نظم و ترتیب کار کردن چیزی یا کسی