barbدیکشنری انگلیسی به فارسیخرچنگ، خار، پیکان، نوک، ریش، دندانهای ریز، نیش زدن، خاردار کردن، پیکاندارکردن
تار طنابwarp yarn, warp threadواژههای مصوب فرهنگستانهریک از رشتههای طناب که با رشتهای دیگر تابیده شده باشد
سبکاسکلهwharfواژههای مصوب فرهنگستانسازهای سبک در امتداد و متصل به ساحل دریا یا رودخانه، برای پهلوگیری و تخلیه و بارگیری شناورها متـ . اسکله
پالwarp 1واژههای مصوب فرهنگستانطناب یا بافۀ سیمی ستبری که با آن شناور را در بندر میبندند یا مهار میکنند
خارهایbarbed, barbellateواژههای مصوب فرهنگستانویژگی زِبرکرکی که در سطح یا حاشیۀ آن زواید ریز و تیز وجود دارد
صندلی سلمانیbarber chair/ barber's chair, tombstone 2واژههای مصوب فرهنگستانکُندهای که براثر قطع ناقص درخت به شکل صندلی درآمده است
سیخیکبابکردنbarbecuingواژههای مصوب فرهنگستانپختن مواد غذایی بهسیخکشیدهشده بر روی زغال داغ یا میلههای برقی