نرخ مبناbase rateواژههای مصوب فرهنگستانمبلغ پرداختی به ازای کاری که در طی واحدی از زمان انجام میشود؛ این مبلغ شامل حقوق پایه و اضافهکار و پاداش نمیشود
بازbase 1واژههای مصوب فرهنگستانهر مادۀ شیمیایی اعم از یونی یا مولکولی که بتواند از جسم دیگری پروتون بپذیرد
باز سختhard baseواژههای مصوب فرهنگستانیک باز لوِیس یا دهندۀ الکترون که قطبشپذیری بالا و الکتروکشانی پایین دارد و بهآسانی اکسید میشود و دارای اوربیتالهای خالی یا پایینتر از سطح تراز عادی است
جفتبازbase pairواژههای مصوب فرهنگستاندو باز آدنین و تیمیدین یا گوانین و سیتوزین در دِنا یا آدینین و یوراسیل در رِنای دورشتهای، که با پیوندهای هیدروژنی به هم متصلاند
دُژانگاری شواهدگریزbase rate fallacy, base rate neglectواژههای مصوب فرهنگستانگرایش ذهن به مبنا قرار دادن قضاوتی ویژه و بیتوجهی به یافتههای آماری و شواهد ناسازگار با آن قضاوت
baseدیکشنری انگلیسی به فارسیپایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، باز، مرکز، شالوده، ته، ریشه، زمینه، تکیه گاه، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن، فرومایه، خسیس، پست