بیدقلغتنامه دهخدابیدق . [ ب َ دَ ] (ع اِ) (الَ ....) حیوانی است کوچکتر از باشه که گنجشکان را صید کند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 58). رجوع به باشه و باشق شود. از پرندگان گوشتخوار از تیره ٔ عقاب و شاهین است رنگ روی پشت جنس نر این پر
بیدقلغتنامه دهخدابیدق . [ ب َ دَ ] (معرب ، اِ) معرب و مأخوذ از پیاده ٔ فارسی . (ناظم الاطباء). معرب پیادک ، پیاده . پیاده ٔ شطرنج را گویند و آن مهره ای باشد از جمله مهره های شطرنج و معرب پیاده است . (برهان ). مهره ٔ پیاده ٔ شطرنج که چون تواند هفت خانه بی مانع پیش رود مبدل بفرزین گردد. (از یا
بیدکلغتنامه دهخدابیدک . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بیدکلغتنامه دهخدابیدک . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چنار که دربخش مرکزی شهرستان آباده واقع و دارای 980 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دو فرسخ و نیم میانه ٔ جنوب و مشرق آباده است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
بیدکلغتنامه دهخدابیدک . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد و 354 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
آراستندیکشنری فارسی به انگلیسیadorn, arrange, array, bedeck, co-ordinate, coordinate, deck, decorate, dispose, dress, embellish, emblazon, fix, garnish, groom, invest, marshal, ornament, polish, range, set, slick, spruce, titivate, trim