belayدیکشنری انگلیسی به فارسیبیلی، دستگیره، عمل پیچیدن، جادستی، اماده کردن، پوشاندن، محاط کردن، وسیله پیچیدن
بالة غلتگیرbilge keel, bilge pieceواژههای مصوب فرهنگستانبالهای کوچک در طول بدنة شناور، کمی بالاتر از مازه و در امتداد خن که مانع از غلتش شناور میشود
believesدیکشنری انگلیسی به فارسیمعتقد است، باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن
beliedدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلیم شد، افترا زدن به، بد وانمود کردن، دروغ گفتن، دروغگو درامدن، عوضی نشان دادن
believesدیکشنری انگلیسی به فارسیمعتقد است، باور کردن، معتقد بودن، اعتقاد داشتن، عقیده داشتن، اعتقاد کردن، گمان داشتن، ایمان اوردن
beliedدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلیم شد، افترا زدن به، بد وانمود کردن، دروغ گفتن، دروغگو درامدن، عوضی نشان دادن