bilgesدیکشنری انگلیسی به فارسیمیلی ثانیه، اب ته کشتی، شکم بشکه، هر چیز زننده و متعفن، تراوش کردن، رخنه پیدا کردن
beltدیکشنری انگلیسی به فارسیکمربند، تسمه، باریکه، طرف، فتق بند، بند چرمی، بستن، شلاق زدن، محاصره ردن، زدن، با شدت حرکت یا عمل کردن