besteadدیکشنری انگلیسی به فارسیدر عوض، یاری کردن، کمک کردن، سودمند واقع شدن، بدرد خوردن، جای کسی را گرفتن، واقع
inhabitedدیکشنری انگلیسی به فارسیساکنان، ساکن شدن، سکنی گرفتن در، منزل کردن، مسکن گزیدن، بودباش گزیدن در، اباد کردن