bandingدیکشنری انگلیسی به فارسیباندینگ، متحد کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن
مین جهندۀ ضدنفرbounding mineواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مین ضدنفر با خرجی کوچک که بدنۀ مین را به هوا پرتاب میکند و موجب میشود مین در ارتفاع سه یا چهارفوتی منفجر و قطعات آن در همۀ جهتها پرتاب شود
مردمکگشادی متناوبalternating mydriasis, bounding mydriasisواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مردمکگشادی که بهتناوب نخست در یک سو و سپس در سوی دیگر ظاهر میشود
ماسۀ طبیعی قالبگیریnaturally bonded moulding sandواژههای مصوب فرهنگستانماسۀ حاوی میزان کافی از مادۀ چسبانندهای (bounding material) که برای قالبگیری مناسب باشد
aboundingدیکشنری انگلیسی به فارسیفراوان، فراوان بودن، زیاد بودن، وفور داشتن، تعیین حدود کردن، فراوان شدن
reboundingدیکشنری انگلیسی به فارسیبازخوانی، دوباره بجای اول برگشتن، برگشتن، حرکت ارتجاعی داشتن، جهش کردن، منعکس شدن، پس زدن