boundدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدود است، کران، حد، مرز، خیز، سرحد، جست و خیز، هممرز بودن، محدود کردن، جهیدن، مجاور بودن، خیز زدن، محدود ساختن، موظف، مقید، بسته، اماده رفتن، منتسب، باقید و بند بسته شده
نیروی شناوریbuoyancy 2, buoyant forceواژههای مصوب فرهنگستاننیرویی که شاره به جسم فرورفته یا شناور در آن وارد میکند