لغتنامه دهخدا
حبو. [ ح َب ْوْ ] (ع مص ) خزیدن . حبوصبی ؛ کون خیزه کردن کودک . به کون رفتن کودک . بر سرین رفتن او و بلند کردن سینه . || بر زمین آمدن تیرنخست بار و بعد از آن بر هدف رسیدن . (منتهی الارب ). خزیدن تیر تا بر نشانه آید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || حمایت کردن . || بازداشتن .