essenceدیکشنری انگلیسی به فارسیذات، اسانس، ماهیت، گوهر، عین، خلاصه، خمیره، هستی، معنی، فروهر، وجود، عمده
ذات،ماهیتessenceواژههای مصوب فرهنگستانآنچه شیء را آن چیزی میکند که هست و با از دست دادنش شیء از آن چیز بودن ساقط میشود
عطرمایهessenceواژههای مصوب فرهنگستانمادهای دارای عطر یا طعم معمولاً خوش که از عصارۀ اندامهای مختلف گیاهان به دست آید
رنگدانۀ صدفیpearlescent pigment, nacreous pigment, pearl-essence pigmentواژههای مصوب فرهنگستانرنگدانهای با ذرات بلوری و شفاف به شکل صفحات موازی که ظاهری شبیه به صدف به محصول میبخشد