fixationدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت، ثابت کردن، تعلق خاطر، تعیین، دلبستگی زیاد، تحکیم، عشق زیاد، خیره شدگی
fixationsدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت، ثابت کردن، تعلق خاطر، تعیین، دلبستگی زیاد، تحکیم، عشق زیاد، خیره شدگی
تثبیت نیتروژنnitrogen fixation, dinitrogen fixationواژههای مصوب فرهنگستانتبدیل نیتروژن جوّ به یک ترکیب مفید ازطریق فرایندهای شیمیایی یا قوس الکتریکی
fixationsدیکشنری انگلیسی به فارسیتثبیت، ثابت کردن، تعلق خاطر، تعیین، دلبستگی زیاد، تحکیم، عشق زیاد، خیره شدگی