forcesدیکشنری انگلیسی به فارسینیروها، زور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، بیرون کردن، بازور جلو رفتن
armed forcesدیکشنری انگلیسی به فارسینیروهای مسلح، مجموع نیروهای زمینی و هوایی و دریایی، نیروهای ارتشی
armed forcesدیکشنری انگلیسی به فارسینیروهای مسلح، مجموع نیروهای زمینی و هوایی و دریایی، نیروهای ارتشی
دندان خفتهembeded toothواژههای مصوب فرهنگستاندندانی که به علت فقدان نیروهای رویشی (eruptive forces) نروییده است
deforcesدیکشنری انگلیسی به فارسیdeforces، تصرف عدوانی کردن، غصب کردن، تصرف غاصبانه کردن، بزور مالی را از مالک گرفتن
armed forcesدیکشنری انگلیسی به فارسینیروهای مسلح، مجموع نیروهای زمینی و هوایی و دریایی، نیروهای ارتشی
reinforcesدیکشنری انگلیسی به فارسیتقویت می کند، تقویت کردن، مستحکم کردن، نیرو دادن، نیرو بخشیدن به، محکم کردن، مدد کردن