fringesدیکشنری انگلیسی به فارسیحاشیه، لبه، حاشیه چیندار، سجاف، کناره، ریشه گذاشتن به، چتر زلف، چین، حاشیه دار کردن
ناحیة همدوسیcoherence areaواژههای مصوب فرهنگستانبزرگترین سطح مقطع باریکهای که در آن نور گذرنده از دو روزنه فریزهای (fringes) تداخل تولید میکند