hemدیکشنری انگلیسی به فارسیهام، سجاف، لبه، سبحاف اهم، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
همشنوی همتراز انتهای دورequal level far-end crosstalk, ELFEXTواژههای مصوب فرهنگستانمقدار قابلمحاسبهای که برابر است با مقدار همشنوی انتهای دور منهای مقدار تضعیف بافه
همفازin-phaseواژههای مصوب فرهنگستانویژگی حالتی از همدوسی که در آن دو یا چند کمیت دورهای با بسامد یکسان فازهای یکسان داشته باشند
همباف زنجیرchain spliceواژههای مصوب فرهنگستانهمبافی که در آن رشتههای طناب به حلقه یا حلقههای زنجیر به شیوههای گوناگون متصل میشود
وضعیت همخطpoint-in-lineواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن دست مسلح در امتداد شمشیر کاملاً راست میشود و هدف حریف را پیوسته تهدید میکند متـ . همخط
خونسازیhematopoiesis, hematogenesis, hemogenesis, hemopoiesisواژههای مصوب فرهنگستانتولید یاختههای خونی که در سراسر زندگی ادامه دارد
خوندرمانیhemotherapy/hematherapy/hematotherapyواژههای مصوب فرهنگستاندرمان بیماری با خون یا مشتقات آن
خونرگگوشتچنگارhemangiosarcoma, hemangioendotheliosarcoma, malignant hemangioendothelioma, angiosarcoma 1واژههای مصوب فرهنگستانتودینهای بدخیم و نادر که از رگهای خونی منشأ میگیرد و از تکثیر بافت پوششی مجاری رگی نامنظم ایجاد میشود